دلم واسه تفریحات و سرگرمی های قبل از بچه داری لک زده .... دلم می خواد یه روز فارغ از دل نگرانی اینکه "یعنی غذاشو خورده؟ " ، "نکنه بهانمو گرفته باشه" ، " خداکنه بهش زیادی شکلات ندن" و از این دست، چند ساعتی رو با خیالی راحت خیابون گردی کنم ... کافه قنادی "لرد"و کتاب خوندن و قهوه خوردن ، کتاب فروشی های خیابون انقلاب گشتن میون ده ها کتاب تازه منتشر شده ، قدم زدن های پاییزی تو پارک نیاوران ،- آها! این یکی از همه مهمتره- گشتن تو پاساژهای خیابون ونک و خرید کردن ، سانس 9 سینمای فرهنگسرای نیاوران، نمایشگاه های گاه و بیگاهش، کنسرت های موسیقی و دوره های حافظ خوانی اش ... یه قرار نهار با دوستان و همکاران سابق ... الان مدت هاست که سری به امامزاده صالح و کبوترهاش نزدم، میدون تجریش و میوه فروش های تکیه اش .... حتی دیگه وقت ندارم که صبح ها پیاده تا پل سید خندان برم و خرید گوشت و مرغ و میوه روزانه ام رو انجام بدم ...دلم برای همه اینها تنگه
اغلب وقتی پسرکم رو به دست باباش می سپارم، آقای پدر با لب و لوچه آویزون میگه "یک ساعت که بیشتر طول نمی کشه؟!" و من خسته از این بیرون رفتن های هول هولی یک ساعته ، دلم یه وقت آزاد برای خود م می خواد ... آزاد و بی دغدغه "غذای بچه" ، "خواب بچه"، "پوشک بچه" و ... حتی تو تفریحات هم اونچه که اول به ذهن می آد "تفریح بچه" است ...
پ.ن.1 : امروز بعد از کلی برنامه ریزی با همون سوال همیشگی جناب پدر مواجه شدم و نتیجه اینکه عطای بیرون رفتن رو به لقاش بخشیدم و حالا مشغول آپ کردن وبلاگم هستم.... این هم خودش کاریه دیگه ! مگه نه؟
پ.ن. 2: هر دفعه بعد از برگشتن از همین بیرون رفتن های کوتاه و هول هولی، با دیدن پسرکم که بدو بدو دستهاشو باز می کنه و می آد تا منو بغل کنه، می فهمم که تو همین ساعات کوتاه چقدر دلتنگش می شم ...
پ.ن. 3 : این روزها به شدت به "مهد کودک" فکر میکنم ... کاری که بالاخره باید انجام بشه ...